سفارش تبلیغ
صبا ویژن

SICK LOVE

خسته ام ،نه از داشتن عشقت و نداشتن خودت،نه از داشتن آرزویت و ره نیافتن به سوی کویت ،نه از داشتن غنچه و نتوانستن کاشتن آن در باغچه لبهایت و نه حتی از فراغت، خسته ام از سفر،آخر همه ی سفرها که مثل عشق نیست که هرچه جلو می روی مه بین تو معشوقت رقیق و رقیقتر شود و غلیظتر شود هاله ی زیبای نور او.بعضی سفرها فقط دور می کنند ودیگر هیچ اما این سفر اینچنین نبود چرا که چرا که جایی رفتم که هر بار مرا به یاد تو می اندازد و به یاد آنبار که از آن برایت نوشتم و به یاد یاد کردن در آن از آن باری که برایت گفتمش و به یاد همان تنها نامه به غیر تو.کاش آن نامه را هم پاره می کردم و نمی دادم .چگونه در آن جاودانگی عشقمان را خواستم و اینگونه از خود نیز یادی کردم کاش جاودانگی معشوق را میخواستم بجای عشق. گفته بودی چرا این روزها کمتر به توصیفت می نشینم .ماه تمام من،پاسخت را از سطرهای نخست بگیر.آری،مه رقیق شد و جوهر خودنویسم غلیظ آنقدر که وقت ازتو نوشتن روی کاغذ نه به اندازه ی تو سپید دفتر هم خانه نمی کند.سی و دو حرف دلگیر قحطی واژه را فریاد می زنند و دستان معمارم قحطی مصالح را.ریختن دریا را می ماند در کوزه ای کوچک و کوچک کردن تو کار من نیست مگر اینکه اینبار هم تو خود قلم را به حرکت بیندازی و مرا به سکونی برای محو شدن در زیبایی حتی تقسیم شده ات. بارها از یک نگرانی برایم گفته ای، من هم نگران آنم.قبلا نوشته ام که تو برای من رود پیوسته روانی هستی ،تو باید به کویر برسی و آنجا را سیراب کنی ،اگر زودتر جویبارهایی از تو شاخه بگیرند که من هم تخته پاره ای سوار بر امواج یکی از آنها باشم به آن نمی رسی.حتی اگر من تشنه تر از خاک آن کویر بودم که هستم نایست،آبی که برآساید ... نه ،به نوشتنش هم راضی نیستم.دیگر نگران نباش من خوب می دانم که زیبایی را باید تحسین کرد نه تملک و تو خوب می دانی که هیچگاه قناری را به بهانه داشتن زیبایی در کنارم به میخ دیوار آویزان نکرده ام. به لحظه ی دیدار تو کمتر از ده روز مانده است و من باز در فکرم.در غکر این که چگونه آن لحظات را جاودانه کنم.مانند آن روزها با گذاشتن دستی بر شانه ات یا لب زدن به لیوانی که از آن نوشیده ای یا با نوازش عطرها و بوییدن لباسهایت یا با پیش تو بودن در کنار باغچه ی بدون گلی مانند تو ویا ... اما نه،جاودانه ساز آن لحظه ها اینها نبودند تو بودی،پس حتی اگر بزرگترین حادثه ی آن روز برهم زدن پلکهایت و پرکردن چشمانت از تیر مژگان برای فرستادن بسوی من باشد لحظه هایم را جاودانه کن. مسافرت
نوشته شده در چهارشنبه 89/6/3ساعت 11:35 عصر توسط HASHEM BOY ARIAEE نظرات ( ) |



Design By : P I C H A K . N E T





انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس