سفارش تبلیغ
صبا ویژن

SICK LOVE

در حالی می نویسم که هنوز لطافت بال فرشتگانی که آوای بهشتی تو را نه از آن بالا که از سینه ی گرم تو به من رسانده اند،تنم را نوازش می دهد. هر بار پصدایت را می شنوم گرمایی از قلبم به تک تک ذرات وجودم می رسد و آنها را به جنب و جوشی وا می دارد که همه و یک صدا تو را فریاد می زنند و من ناخودآگاه دستانم را دراز می کنم شاید لمس دستانت کمی آرامشان کند ولی دریغ که هزاران دست همدیگر را گرفته سدی ساخته اند تا دستان ما بهم نرسد. اگر گفتم نوای دلنشینت را بده و دلتنگیم را بگیر تعجب نکن آخر لمس هرم تنفست دلتنگیم را می برد و جایش را می دهد به دلتننی از آن هم بزرگتر، اگر بزرگتری باشد. اینجایی که هستم اگرچه قطعه ای از بهشت است ولی چون دورترین فاصله ایست که از تو داشته ام صفایی ندارد. مگر نگفتم که بهشت را هم بی تو نمی خواهمبهشت من هر جاییست که تو باشی و غنچه ی لبهایت هم زیباترین گل آنجاست.نکند تو همان میوه ی ممنوعه ای که نباید به تو رسید و وای که اگر این باشد چه آسان است رها کردن بهشت. به تو گفتم احساس من به تو رود پیوسته روانیست که دریا می شود آنچنان که عظمتش خودم را هم می ترسانم، به این امید که بگویی «خودت را درون آن رها کن تا به عمق آن برسی» اما تو نگفتی. نمی دانم تا کی می خواهی مرات همچون تخته پاره ای بر موج از این سو به آن سو بکشانی.من غریقی هستم که دست و پا زدنم برای نجات نیافتن است آخر غریق دریای تو بودن هم افتخاریست بزرکتر از افتخار شاید خیالی تمام قایق سواران. از پنجره بیرون را نگاه می کنم.آسمان زمین سفید ئپوش را عروس کرده است و از فرط شادی برق می زند نه به انازه ی چشمان تو. اگر آسمان چشمان من هم اینبار برف ببارد تو عروس می شوی؟ هر چند دل تو آنقدر سفید و لیف است که ئبرف هم از آمدنش شرمنده است. راستی نکند آن دختر زاده ی تویه حالا زیر برف سردش بشود.آخ او هیچوقت چتر نمی خواهد. شاید او هم عاشق است و مثل من شکوفه های سفید هبوط کرده او را به یاد معشوقش می اندازد.اگر این است که گرمش نشود خوب است تو هم اگر سردت شد چادر نمازت را به دورت بپیچ و برو سر همان سجاده ی روی طاقچه،عطرت را به روی آن بپاش و فقط یکبار طوری که خسته نشوی بگو «خدا،مواظب عشقمان باش» و ببین که چگونه هزاران فرشته ی نه به اندازه ی تو عاشق به بهانه ی رساندن یام تو به آنرا در تمام آسمان پخش می کنند و غروب را کمی پررنگنر لحظات را به انتظار دیدار نزدیک نو می گذرانم. هرچند که تو از آن فراری هستی ، شاید فکر می کنی که دیدن تابلویی با موضوع آب داغ تشنه را تازه می کند ، باز هم حق با توست ولی مگر نمی دانی که کسی لاله ی بی داغ درون گلدان نمی گذارد. آن روز هزار بار عشقم را برای تو فریاد خواهم کرد نه با زبان که با صدای ضربان قلبم،پرش پلک و برق چشمانم و حتی با سردی صدایم تو هم با یک لبخند و یکی از همان نگاههای نافذت که هنوز تاب تحمل آن را ندارم داغم را تازه کن. داغدارت
نوشته شده در چهارشنبه 89/6/3ساعت 11:35 عصر توسط HASHEM BOY ARIAEE نظرات ( ) |



Design By : P I C H A K . N E T





انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس