سفارش تبلیغ
صبا ویژن

SICK LOVE

دلم برای از تو نوشتن تنگ است. درست است که همین دیروز برایت نوشتم ولی نمی دانم چرا دوست دارم هر نامه ای را که تمام کردم جواب نامه ای از تو برسد و من شروع کنم به نوشتن نامه ای دیگر. نمی دانستم از چه بنویسم نه که فکر کنی کم آوردم، من آنقدر از تو ناتمامم که می توانم هزار نامه را تمام کنم.مثل من مثل داستان هزار و یک شب است که باید شبی یک نامه بنویسم تا زنده بمانم.راستی تو ا هزارمین عاشقانه در کنارم می مانی؟ چیزی از تو ندارم به جز یک اسم که آنهم آنقدر برایم مقدس است که تا مدتها حتی به آن خطابت نمی کردم و اینجا بود که عسل متولد شد؛اسمی که بزرگترین افتخار دفتر خاطراتم است و آن اینکه هیچ کس جز من تو را به آن صدا نمی زندو ولی نام واقعی ات چیز دیگریست مثل هر چه مال تو باشد و واقعی باشد. مگر نه که می گوییم «نامه» پس اکر در آن از «نام» ،آنهم از نامه کسی که نامه متعلق به اوست ،نگوییم از چه بگوییم.مگر نه اینکه نامهایمان با هم دو حرف و خودمان هزاران حرف مشترک داریم.پس باید با نامت بازی کرد؛ آنقدر از ابتدا ئ انتها نوشت که دیگر نه خودکاری باشد که این فرصت را از دست بدهد و نه کاغذی که با نوشتن اسمت سیاه که نه،نورانی نشود. هرگاه به معانی نامت اندشیده ام به غیر از تعجب سهمی نداشته ام.آخر درست است که تو مانند گلی ولی خودت قضاوت کن؛کدام گل عطر تو مست کننهده تو را دارد و کدام به زیبایی لبخند تو می شکفد. می گویند مرغ مینا مقلد خوبی است،پس تو چرا با همه متفاوتی؟راستش را بگو از کدام فرشته خدا تقلید می کنی؟تو که حتی برای آنکه دیدی همه تولدم را تبریک می گویندفنگفتی تا ذره ای از تفاوتت کم نشود.راستش خیلی دلم یک مرغ مینا می خواهد.دوست دارم نام نازنینت را یادش بدهم تا هر لحظه فریادت کند آخر فرو ریختن قلبم را هنگام شنیدنش به دنیا نمی دهم. مگر معنی دیگرت شیشه نیست؟ پس چرا این قلب من است که شیشه ایست آنهم شیشه ای که بزرگترین لذتش شکسته شدن توسط دست نسترن توست. دوست دارم کاسه ی مینایی داشتیم و بینمان می گذاشتیم و من عکس چشمانت را از درون آن می دیدم شاید کمتر زیر دین داغش می سوختم و آنگاه درست از همانجایی که لبهایت را بر کاسه گذاشتی چهره ات را که در اب افتاده می نوشیدم.هرچند عطش من از تو شدیدتر از اینهاست. دوست دارم کاسه ی مینایی داشتیم و هرگاه زبانم لال یکی از ما می خواست تنها به سفر برود آنرا با هم از اشک پر می کردیم و پشت سرش می ریختیم و وقتی بر اثر لرزش دستانمان می شکست تکه هایش را روی دامنی از جنس نور جمع می کردیم و می بردیم پیش بقیه ی خاطرات شکسته مان. راستی می دانی در دیار لیلی و مجنون چه معنی می دهی؟لنگرگاه اینجاست که من فهمیدم که چگونه لنگرم بی آنکه کنگر خورده باشم آنچنان پیشت گیر کرد که به آسانی که هیچ با همه ی سختی ها هم آزاد نمی شود.قولی به من می دهی؟ بگذار تنها کشتی لنگر انداخته در بندر ساحل پر ماسه ی دور افتاده ترین جزیره ی اقیانوس دلت باشم. اگر خسته ات کردم به چشمانت بگو به روشنی خودشان کدر لهجه ام را ببخشند.خدایا من از مینا ناتمامم مرا از او تمام کن. کسی که اگر نخواهد هم فقط به تو فکر می کند
نوشته شده در چهارشنبه 89/6/3ساعت 11:32 عصر توسط HASHEM BOY ARIAEE نظرات ( ) |



Design By : P I C H A K . N E T





انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس